توهم پيروزي


 

نويسنده : محمد رضا بهرامي سفير پيشين ايران در افغانستان




 

تحولات افغانستان پس از 11 سپتامبر و تاثير آن بر ايران
 

قسمت نخست
 

حادثه 11 سپتامبر را مي توان بزرگ ترين عمليات تروريستي غير دولتي در جهان دانست که توسط يک گروه انجام شد. نوع عمليات، طراحي به عمل آمده و اهداف انتخاب شده، اين رخداد را از ديگر عمليات هاي تروريستي در گذشته تمايز مي کند. عمق فاجعه به گونه اي بود که همه کشورها مجبور شدند آن را محکوم کنند. همچنين اين حادثه سرآغاز بروز حوادثي در منطقه خاورميانه شد که اثراتي بر وضعيت جمهوري اسلامي ايران در منطقه هم داشت. حمله به افغانستان و عراق دو پديده اي بودند که از اين حادثه ناشي شدند و به صورت مستقيم منافع و امنيت ملي ايران را متاثر کردند. با وجود شباهت هاي ظاهري، ماهيت اين دو پديده با يکديگر تفاوت هايي اساسي دارد. اساس فکر در حمله به افغانستان متأثر از حادثه 11 سپتامبر و مقابله با تروريسم بود اما اين موضوع در مورد عراق مصداق نداشت. نوع رويکرد جامعه جهاني و ناتو هم در برابر اين دو پديده، نسبتاً متفاوت بود. در اين مقاله تلاش مي شود علاوه بر ارزيابي نتيجه تهاجم نظامي آمريکا و ناتو به منطقه با تمرکز بر افغانستان، تاثير حضور نظامي غرب در منطقه از منظر منافع جمهوري اسلامي ايران مورد بررسي قرار گيرد.
پس ازحادثه 11 سپتامبر با توجه به سابقه فعاليت گروه القاعده - بمب گذاري هاي انجام گرفته در کنيا و تانزانيا که در سال هاي قبل اتفاق افتاده بودند - انگشت اتهام غرب به ويژه ايالات متحده به صورت طبيعي به طرف اين گروه که مورد حمايت طالبان قرار داشتند و از افغانستان به عنوان مرکز فعاليت هاي خود استفاده مي کردند، نشانه رفت که در ادامه به حمله آمريکا و هم پيمانانش به افغانستان و اشغال اين کشور انجاميد. از اين رو در ابتدا به تاريخچه شکل گيري القاعده و نوع رابطه آن با طالبان مي پردازيم و سپس مواضع و عملکرد طرف هاي مهمي چون ايالات متحده آمريکا، طالبان، پاکستان و ناتو را در قبال حادثه 11 سپتامبر مورد نقد و بررسي قرار مي دهيم.
از سوي ديگر رخداد 11 سپتامبر فرصتي را براي ايالات متحده فراهم کرد که در راستاي طرح هاي خاورميانه اي خود افرادي مانند صدام حسين را که ديگر براي ايالات متحده سودي نداشتند، با شعارهايي چون دموکراسي خواهي از سرير قدرت به زير بکشند تا به زعم خود طرح خاورميانه اي نو را در بيندازند. گذر زمان و مشکلات بسيار پيچيده اي که براي ايالات متحده و هم پيمانان اين کشور در عراق پس از اشغال پيش آمد، نشان داد آمريکايي ها تا چه اندازه در محاسبات خود اشتباه مي کردند. البته اين اشتباه محاسباتي درباره افغانستان بيشتر نمايان است.
هم اکنون وضعيت نيروهاي خارجي در افغانستان به گونه اي رقم خورده است که هم خود آنها و هم دولت و مردم افغانستان اميد خود را براي بهبود اوضاع در شرايط اشغال از دست داده اند. هم اکنون ايالات متحده، پاکستان، دولت افغانستان، چين، روسيه، هند و ايران بازيگران عمده درگير در مسأله افغانستان هستند که البته لزوماً ديدگاه ها و منافع آنها براي ورود به اين عرصه يکسان نيست. اين بازيگران منطقه اي و فرا منطقه اي حتي در پاره اي موارد سياست ها و راهبردهاي متضادي را هم بر مي گزينند که به پيچيده شدن هر چه بيشتر اوضاع اين کشور و منطقه مي انجامد.
نگاهي مختصر به وضعيت موجود در افغانستان نشان مي دهد که با وجود رهايي مردم افغانستان از نظام طالباني، اين کشور تا بازسازي و نوسازي کامل، راه درازي در پيش دارد. جداي از ناتواني هاي جامعه بين المللي، سياست هاي متضاد ملي و دخالت هاي کشورهاي ديگر، عواملي منفي در اين راه به شمار مي روند؛ دخالت هايي که پيش از هر چيز، حاکميت را در افغانستان تضعيف مي کنند. هم اکنون با وجود حضور دراز مدت نيروهاي خارجي در افغانستان، طالبان همچنان در اين کشور قدرت نمايي مي کند. طولاني شدن حضور اين نيروها در افغانستان، باعث سردرگمي و در پاره اي موارد خستگي آنها از اين جنگ شده است. به نظر نمي رسد اوضاع افغانستان در مجموع به نفع ايالات متحده و همپيمانانش باشد.
جمهوري اسلامي ايران هم به دليل قرار داشتن در منطقه خاورميانه و همسايه بودن با افغانستان و عراق يعني دو کشور بحران خيز منطقه، خواه ناخواه از رخدادهايي که در همسايگي آن اتفاق مي افتند، متاثر مي شود. ايران با وجود تلاش غرب براي نشان دادن چهره اي منفي از آن، پس از حادثه 11 سپتامبر که به اشغال افغانستان و در ادامه عراق انجاميد، مواضعي روشن و شفاف اتخاذ کرد؛ مواضعي که به خوبي نشان دادند جمهوري اسلامي ايران که خود قرباني بزرگ تروريسم به شمار مي رود، به گونه اي جدي با اين پديده مخالف است. از طرفي سرنگوني طالبان و رژيم يعني نه تنها براي جمهوري اسلامي ايران دستاوردهايي در برداشته بلکه نگراني هايي را هم به همراه آورده است؛ نفس حضور غرب و به ويژه ايالات متحده در حوزه هاي پيراموني ايران، بزرگ ترين عامل نگراني ايران به شمار مي رود.

شکل گيري القاعده و چگونگي بازگشت دوباره آن به افغانستان
 

گروه القاعده ابتدا در 11 آگوست 1988 در شهر پيشاور پاکستان و با توافق دو جانبه ميان اسامه بن لادن و دکتر عبدالله عظام ايجاد شد. قبل از آن اين دو نفر با استفاده از موسسه مکتب الخدمات - که در سال 1984 در شهر پيشاور ايجاد کرده بودند و سالانه در حدود 600 ميليون دلار از محل کمک هاي دولت عربستان سعودي و برخي تجار و شخصيت هاي عرب اعانه دريافت مي کرد - علاوه بر کمک به مجاهدان افغان که در حال مبارزه با نيروهاي شوروي سابق بودند، موضوع ساماندهي آن تعداد از مبارزان کشورهاي عربي را هم که با هدف جهاد در راه خدا عازم جبهه هاي افغانستان بودند، بر عهده داشتند. البته در آن زمان هم ميان اسامه بن لادن و دکتر عظام درباره اهميت فعاليت القاعده در توسعه آن به ديگر مناطق و کشورها اختلاف نظر وجود داشت. ترور دکتر عظام در سال 1989 عملاً به انشقاق مکتب الخدمات منجر شد و در ادامه تسلط بيشتري را براي اسامه بن لادن بر القاعده به همراه آورد. عقب نشيني نيروهاي شوروي سابق از افغانستان موجب بازگشت اسامه بن لادن به عربستان سعودي شد. بروز اختلاف نظر ميان وي و خاندان سعودي بر سر حضور نيروهاي آمريکايي که متعاقب حمله صدام حسين به کويت صورت پذيرفته بود، موجب شد اسامه در سال 1992 به نوعي به سودان تبعيد شود و تا سال 1996 در آنجا باقي بماند به نظر مي رسد چند موضوع در تمايل جدي اسامه بن لادن براي ترک سودان موثر بود:
1- موافقت دولت سودان با درخواست حکومت سعودي براي اخذ پاسپورت بن لادن و لغو تابعيت سعودي وي.
2- همکاري دولت سودان با دولت هاي فرانسه و آمريکا براي دستگيري (lich Ramirez Sanchez) ملقب به کارلوس که به عنوان يک تروريست بين المللي تحت تعقيب قرار داشت.
3- وجود اين ذهنيت که دولت سودان درصدد اجراي برنامه اي مشابه کارلوس براي بن لادن است.
در سال 1996 کنفرانس بين المللي با حضور گروه ها و نهضت هاي اسلامي در سودان برگزار شد که در آن نمايندگان تعدادي از گروه هاي جهادي افغانستان هم - که بعضاً از سال هاي دهه 80 ميلادي داراي رابطه با اسامه بن لادن بودند - مشارکت داشتند. در جريان اين اجلاس و با هماهنگي به عمل آمده ميان اسامه بن لادن و اين گروه ها، وي و تعدادي از همراهانش به وسيله هواپيمايي افغانستان به اين کشور منتقل و درحاشيه شهر جلال آباد مرکز استان ننگرهار افغانستان مستقر شدند تا آن زمان هنوز اين منطقه تحت کنترل دولت اسلامي افغانستان به رهبري برهان الدين رباني قرار داشت؛ هر چند عملاً توسط شوراي مشرقي به سرپرستي حاج عبدالقدير اداره مي شد. گروه طالبان که در آن هنگام بخش هايي از افغانستان را تصرف کرده بودند تلاش هاي غير علني خود را براي تسلط بر اين منطقه که به جهت عبور جاده اصلي - که کابل را به پاکستان متصل مي کرد و عمده ترين راه تدارکاتي دولت وقت افغانستان بود - از اهميت ويژه اي برخوردار بود آغاز کردند.
اسامه بن لادن تا زمان تسلط طالبان بر جلال آباد تحت حمايت گروه هاي مجاهدين و مشخصاً مولوي يونس خالص و يکي از فرماندهانش به نام مهندس محمود قرار داشت. تا مدتي پس از تسلط طالبان بر استان هاي مشرقي افغانستان و حتي کابل پايتخت اين کشور هم نشانه اي جدي از برقراري روابط ويژه ميان رهبري طالبان و اسامه بن لادن به چشم نمي خورد. انتقال اسامه بن لادن و همراهانش به قندهار - مرکز فرماندهي طالبان - و آغاز روابط ويژه ميان رهبري طالبن و اسامه، متعاقب افشاي عملياتي نظامي بود که گفته مي شد برخي از فرماندهان سابق مجاهدين بنا داشتند عليه طالبان در استان ننگرهار انجام دهند و در جريان اين عمليات به دستگيري اسامه هم مبادرت نمايند. برخي منابع افغان معتقد بودند اين عمليات از طريق ISI به اطلاع طالبان رسيد و در همان مراحل اوليه با شکست مواجه شد. در واقع توسعه و در هم تنيدگي روابط ميان اسامه بن لادن و طالبان از اين زمان آغاز شد.

مواضع و عملکرد طرف هاي مهم در قبال حادثه 11 سپتامبر
 

1- ايالات متحده آمريکا
 

مهم ترين اقداماتي را که دولت آمريکا متعاقب اين حادثه اتخاذ کرد مي توان اين گونه بر شمرد:
الف- استفاده وسيع از ابزار رسانه اي براي ارائه چهره اي خطرناک و خشن از تروريستي که از برداشتي نادرست از آموزه هاي اسلامي بر آمده بودم.
ب- متهم کردن القاعده به انجام اين عمليات.
پ- درخواست از طالبان براي تحويل دادن اسامه بن لادن و تعدادي از سران القاعده
ت- ايجاد ائتلافي مرکب از کشور همسو.
ث- هماهنگي با برخي کشورهاي منطقه براي آغاز عمليات احتمالي نظامي در افغانستان.
ج- ارائه التيماتوم تند به رهبري پاکستان به منظور قطع حمايت از طالبان و همکاري با آمريکا
چ- انجام برخي هماهنگي ها با رهبران جبهه متحد شمال در افغانستان که در حال مبارزه با طالبان بودند.
آمريکا در نهايت 27 روز پس از حادثه 11 سپتامبر و در تاريخ هفتم اکتبر سال 2001 عمليات نظامي خود را در افغانستان به همراه 11 کشور ديگر که عمدتاً عضو ناتو بودند، آغاز کرد. البته آمريکا براي اين حمله مجوزي از شوراي امنيت دريافت نکرد بلکه صرفاً با استناد به قطعنامه هاي ضد تروريستي عمليات خود را شروع کرد.

2- طالبان
 

تا کنون سندي دال بر دخالت يا اطلاع دقيق رهبري طالبان از عمليات 11 سپتامبر منتشر نشده است. شايد به همين دليل در آن زمان رهبري اين گروه پيشنهاد انتقال اسامه بن لادن به يک کشور اسلامي بي طرف را جهت انجام بررسي هاي لازم پيرامون اين موضوع ارائه کرد. اين پيشنهاد مورد موافقت آمريکا قرار نگرفت و بوش رئيس جمهور اين کشور بر گناهکار بودن بن لادن تاکيد کرد. توني بلر نخست وزير انگليس هم گفت: «يا بن لادن را تحويل دهيد يا قدرت را ترک کنيد.» طالبان از تحويل اسامه بن لادن و همراهانش به آمريکا خودداري کردند و تصميم به مقاومت گرفتند. همراهي پاکستان با آمريکا در آن مقطع تاثير نامناسبي بر روحيه بدنه اين گروه گذاشت و عملاً اين گروه سريع تر از آنچه تصور مي شد با فروپاشي مقطعي مواجه شد و قدرت را ترک کردند. تعدادي از رهبران اين گروه در کوه هاي افغانستان يا مناطق قبايلي پاکستان مخفي شدند و جمعي از فرماندهان آن هم به اسارت درآمدند يا کشته شدند.

3- پاکستان
 

برخورد اوليه پاکستان با اين حادثه بر اساس آنچه ژنرال مشرف رئيس جمهور وقت اين کشور در کتاب معروف خود تحت عنوان «در خط آتش» نوشته است، پذيرش خواست آمريکا براي همراهي با اين کشور و در مقابله با جريانات تروريستي بود. مشرف در اين کتاب مي نويسد: «بامداد روز بعد (12 سپتامبر) نشست مهمي را در محل استانداري کراچي مديريت مي کردم که آجودان نظامي ام گفت کالين پاول، وزير امور خارجه آمريکا پشت خط تلفن است. گفتم بگوييد که خودم بعداً زنگ خواهم زد اما وي اصرار ورزيدکه از جلسه خارج و به تلفن پاسخ دهم. پاول خيلي صاف و ساده گفت: «يا با ما هستيد يا عليه ما». اين را يک التيماتوم (تهديد خشن دريافتم. هر چند بر خلاف برخي گزارش هاي منتشر شده، اين گفت و گو وارد جزئيات نشد. به او گفتم که با توجه به رنجش سال هاي متمادي پاکستان از ناحيه تروريسم، ما در کنار آمريکا عليه تروريسم خواهيم ايستاد و همراه با اين کشور عليه تروريست ها خواهيم جنگيد. در اين تماس تلفني درباره چيز ديگري مذاکره نشد. فرصت داشتم عميقاً فکر کنم که پس از آن چه رويدادي به وقوع خواهد پيوست. وقتي روز بعد به اسلام آباد بازگشتم، رئيس عمومي ISI که اتفاقاً در واشنگتن به سر مي برد، در مورد جلسه اش با ريچارد آرميتاژ، معاون وزير خارجه آمريکا تلفني به من گزارش داد. به گفته رئيس ISI، آرميتاژ در ادامه گفته هاي کالين پاول با من، ضمن اظهاراتي شديداً غير ديپلماتيک و بي سابقه، گفته بود ما بايد تصميم بگيريم که در جانب آمريکا هستيم يا تروريست ها. او افزوده بود اگر ما جانب تروريست ها را برگزينيم، آنگاه بايد آماده چنان بمباراني باشيم که به عصر حجر باز گرديم. اين تهديد، بي شرمانه و تکان دهنده بود اما روشن بود؛ ايالات متحده آمريکا تصميم داشت، پاسخ دهد و پاسخ هم جدي باشد.» علاوه بر اينها مشرف سه موضوع عدم ايجاد زمينه براي هند به منظور سوء استفاده از اين موقعيت با نزديکي به آمريکا، حفظ توان هسته اي و توازن موجود با هند و همچنين تلاش براي جلوگيري از انهدام تاسيسات اقتصادي کشورش را هم در اتخاذ تصميم خود موثر مي داند. هر چند مشرف پذيرفته بود در کنار آمريکا بايستد اما با اعزام رئيس ISI به قندهار تلاش کرد رهبري طالبان را به تحويل اسامه بن لادن تشويق کند. اين ماموريت به دليل عدم موافقت طالبان ناموفق بود البته ابهامات زيادي در مورد جديت تلاش رئيس ISI براي قانع کردن رهبري طالبان وجود دارد.تحولات بعدي و تعويض وي بر تقويت اين ابهامات افزود. سقوط طالبان آخر بازي براي مقامات اطلاعاتي و نظامي پاکستان نبود. آنها در ابتدا کوشيدند مدل ميانه رويي از طالبان را تحت عنوان گروه خدام الفرقان در تحولات سياسي افغانستان وارد کنند اما در نهايت و در کمتر از يک سال توانستند با يک مهندسي معکوس روند جديدي را آغاز کنند که کماکان ادامه داشته است و در بخش هاي بعد به آن پرداخته خواهد شد.

4- ناتو
 

سازمان پيمان آتلانتيک شمالي (ناتو) که آمريکا مهم ترين و برجسته ترين عضو آن محسوب مي شود، به صورت ويژه اي با اين حادثه برخورد کرد. در کمتر از 24 ساعت پس از وقوع حادثه 11 سپتامبر، اين سازمان با استناد به ماده 5 اساسنامه خود - اين ماده به اصل دفاع دسته جمعي در پيمان ناتو اشاره کرده است - ضمن محکوم کردن اين حملات، حمايت خود را از آمريکا اعلام کرد. اهميت اين اقدام در آن است که براي اولين بار از آغاز تاسيس اين پيمان در سال 1947 به ماده پنج اساسنامه آن استنادمي شد. اين در حالي بود که در دشوارترين شرايط جنگ سرد که در بسياري از نقاط دنيا شاهد رويارويي دو ابر قدرت سابق بوديم، ناتو که اساساً به منظور مقابله با اتحاد جماهير شوروي سابق ايجاد شده بود، هيچ گاه به اين ماده استناد نکرده بود. بر اساس اين ماده، حمله به يکي از اعضا در آمريکاي شمالي يا اروپا، حمله به همه اعضا تلقي مي شود و ديگر اعضا متعهد مي شوند در دفاع از عضوي که مورد حمله قرار گرفته است، اقدامات لازم را انجام دهند. به اين استناد، حادثه تروريستي 11 سپتامبر، حمله به تمامي اعضاي ناتو تلقي شد و به اساس اقدامات بعدي اين سازمان در حمايت از ايالات متحده آمريکا تبديل شد. در اين راستا مدت کوتاهي پس از حادثه 11 سپتامبر، سيستم کنترل و اخطار هوايي (AWACS) ناتو وارد آمريکا شد تا اين کشور را در زمينه افزايش امنيت هوايي مساعدت کند. ناتو همچنين در اکتبر 2001 عملياتي ضد تروريستي را تحت عنوان «تلاش فعال» در آب هاي مديترانه آغاز کرد تا امنيت اين منطقه را تامين کند. ناتو هم اکنون دامنه فعاليت ها و همکاري هاي خود را با کشورهاي اين منطقه افزايش داده است. از ديگر اقدامات سازمان پيمان آتلانتيک شمالي در حمايت از آمريکا و اقدامات اين کشور پس از حوادث 11 سپتامبر، پذيرش مسئوليت نيروهاي بين المللي کمک به امنيت افغانستان (IASF) بود. بنا به تقاضاي آلمان و از تاريخ 11 آگوست 2003 فرماندهي ISAF عملاً در اختيار ناتو قرار گرفت. در اين مورد هم بايد گفت که براي اولين بار بود که ناتو به حضور عملياتي در کشوري خارج از حوزه سنتي خود مبادرت مي کرد. البته بايد اذعان داشت آغاز حمله نظامي آمريکا به عراق که در تاريخ 20 مارس 2003 آغاز شد و عملاً تمرکز آمريکا را از افغانستان به عراق منتقل کرد. در پذيرش مسئوليت جديد ناتو در افغانستان موثر بوده است.

حمله آمريکا به عراق
 

حمله آمريکا به عراق که با تمسک به بهانه هاي غير واقعي صورت پذيرفت، نشان داد آمريکا درصدد بهره بردراي از فرصت ايجاد شده حاصل از حادثه 11سپتامبر بوده و موضوع مقابله با تروريسم ديگر اولويت اول آنها نبوده است و هدفي پايدار براي آنها محسوب نمي شود. به همين جهت و با وجود اينکه بر خلاف موضوع افغانستان، تمايلي براي همراهي از سوي جامعه بين الملل وجود نداشت، آمريکا با همکاري واحدهاي نظامي از انگليس و گروه هاي کوچکي از استراليا و لهستان به عراق حمله کرد. سقوط صدام حسين با ايده خاورميانه بزرگ که از سوي نئوکان ها در آمريکا دنبال مي شد، توأم شد. حمله به عراق فضاي جديدي را در منطقه و جهان ايجاد کرد و برخي حمايت هايي را که آمريکا متعاقب حادثه 11 سپتامبر بر اين باور بودند که با تسلط بر عراق، امکان پايه گذاري خاورميانه جديدي را خواهند داشت که در آن ساختار حاکميت هاي موجود در اين منطقه با تغييرات اساسي رو به رو مي شود و جوامع منطقه با مفاهيم مورد نظر غرب، تطبيق بيشتري پيدا مي کنند. در ضمن به صورت ريشه اي با توسعه انديشه هاي تندروانه و افراط گرايانه مقابله خواهد شد. با اين حال تحولات بعدي در اين حوزه به گونه اي پيش رفت که عملاً پروژه خاورميانه بزرگ کنار گذاشته شد. شرايط اجتماعي و فرهنگي جوامع کشورهاي عرب خاورميانه، حساسيت دول حاکم نسبت به ايجاد تغييرات مورد نظر آمريکا، وضعيت ايجاد شده در عراق متعاقب سقوط رژيم صدام حسين و شرايط کلي آمريکا در منطقه از عوامل موثر در اين فرآيند بودند.

وضعيت نيروهاي خارجي در افغانستان
 

نيروهاي 46 کشور در قالب دو گروه نيروهاي نظامي خارجي در افغانستان حضور دارند. گروه اول با عنوان (OPERATION END UPRING FREEDOM) در واقع کشورهايي هستند که از ابتدا در کنار آمريکا و براي مبارزه با تروريسم وارد افغانستان شدند و کماکان همين دستور کار را دنبال مي کنند. تعداد نيروهاي آمريکايي که در اين قالب تا پايان سال 2009 در افغانستان حضور داشتند حدود 33000 نفر بود که تا پايان شش ماه اول سال جاري ميلادي به حدود 50000 نفر افزايش يافت. در مورد گروه دوم بايد يادآوري کرد در ضميمه شماره يک موافقتنامه بن - که در واقع ماحصل مذاکرات و توافق کشورهاي موثر جامعه بين الملل با گروه هاي افغاني بر سر تعيين مسير دستيابي به ساختاري مطمئن در افغانستان بود. از شوراي امنيت سازمان ملل متحد تقاضا شده است تا تشکيل و آغاز به کار ارتش ملي افغانستان که قادر باشد کنترل امنيت اين کشور را بر عهده بگيرد، شوراي امنيت نيروهايي جهت تامين امنيت کابل و نواحي اطراف به افغانستان اعزام کند تا دولت انتقالي قادر باشد به وظايف خود عمل کند. در 20 دسامبر 2001 شوراي امنيت با صدور قطعنامه 1386 اعزام نيروهاي چند مليتي با نام آيساف (ISAF) را به کابل و نواحي اطراف آن اعلام کرد.بر اين اساس در اولين مرحله، آيساف تحت فرماندهي انگليس و با کمک 18 کشور ديگر شکل گرفت. پس از آن در 20 ژوئن 2002 طبق قطعنامه 1413 شوراي امنيت، فرماندهي نيروهاي آيساف را به ترکيه و سپس در فوريه 2003 طبق قطعنامه 1444 اين شوراها، هدايت نيروهاي آيساف را به صورت مشترک به آلمان و هلند سپرد. در 16 آوريل 2003 پيمان آتلانتيک شمالي طرح حمايت ناتو از نيروهاي حافظ صلح بين المللي در افغانستان را تصويب کرد. بدين ترتيب در 11 آگوست 2003، ناتو رسماً هدايت نيروهاي آيساف را بر عهده گرفت تا براي اولين بار در تاريخ تاسيس آن، دامنه عملکرد اين پيمان را به وراي مرزهاي خود گسترش دهد. ماموريت نيروهاي آيساف تحت فرماندهي ناتو در افغانستان تا اکتبر 2003 تنها به کابل و نواحي اطراف آن محدود مي شد اما پس از مذاکرات انجام شده بين رئيس جمهور موقت افغانستان و دبير کل سابق ناتو، لرد رابرتسونو طبق قطعنامه 1510 شوراي امنيت، دامنه عمليات آيساف به فراتر از کابل گسترش يافت تا تمام افغانستان را در بر گيرد. بدين ترتيب ماموريت نيروهاي ناتو در قالب نيروهاي بين المللي آيساف به تمام سرزمين افغانستان توسعه پيدا کرد. بر همين اساس مقامات ناتو، افغانستان را به لحاظ نظامي به پنج منطقه مرکز، جنوب، غرب، شرق و شمال و هم يک سر فرماندهي کل که بر تمامي اين مناطق اشراف داشته باشد، تقسيم کردند.
در وظايف تعريف شده براي آيساف کمک به شکل گيري نيروهاي امنيتي افغانستان، مشارکت در بازسازي، همکاري در خلع سلاح نيروهاي غير قانوني، همکاري در برخي جنبه هاي مبارزه با مواد مخدر و ارائه کمک هاي بشر دوستانه در نظر گرفته شده بود. يکي از وظايف تعريف شده براي آيساف در افغانستان - همان طور که در بالا ذکر شد - همکاري و مشارکت در بازسازي بود. به همين منظور آيساف به تشکيل تيم هاي بازسازي استاني که به PRT معروف شدند، مبادرت کرد. اين تيم ها متشکل از نيروهاي نظامي و غير نظامي هستند که وظيفه کمک به حکومت افغانستان در بازسازي اين کشور، گسترش کنترل حکومت بر مناطق مختلف کشور و برقراري امنيت در اين مناطق را بر عهده دارند. هر چند هدايت اين تيم ها بر عهده هر يک از کشورهاي عضو ناتو بوده اما فرماندهي نيروهاي نظامي آنها بر عهده مرکز فرماندهي آيساف و در سطح منطقه اي بر عهده قرارگاه هاي فرماندهي منطقه اي است. اولين تيم بازسازي منطقه اي در دسامبر 2002 آغاز به کار کرد و در حال حاضر 27 تيم بازسازي استاني در افغانستان فعال هستند. مجموع نيروهاي آيساف در افغانستان بر اساس اعلام رسمي ناتو 102554 نفر است. جدول زير ترکيب نيروهاي مشارکت کننده را ارائه مي کند.

1

آلبانی

250

17

آلمان

4350

33

لهستان

2500

2

ارمنستان

75

18

یونان

75

34

پرتغال

265

3

استرالیا

1550

19

مجارستان

340

35

رومانی

1140

4

اتریش

3

20

ایسلند

3

36

سنگاپور

4040

5

آذربایجان

90

21

ایرلند

7

37

اسلواکی

290

6

بلژیک

590

22

ایتالیا

3300

38

اسلوانی

75

7

بوسنی

10

23

اردن

6

39

اسپانیا

1415

8

بلغارستان

525

24

کره جنوبی

0

40

سوئد

500

9

کانادا

2830

25

لتونی

170

41

مقدونیه

210

10

کرواسی

280

26

لیتوانی

245

42

ترکیه

1710

11

جمهوری چک

525

27

لوگزامبورگ

9

43

اکراین

15

12

دانمارک

750

28

مغولستان

40

44

امارات عربی

25

13

استونی

155

29

مونته نگرو

30

45

انگلیس

9500

14

فنلاند

115

30

هلند

1705

46

آمریکا

78430

15

فرانسه

3750

31

نیوزلند

155

 

 

 

16

گرجستان

925

32

نروژ

500

 

جمع کل

119500


نکته قابل توجه اينکه حضور نيروهايي که با عنوان آيساف و با فرماندهي ناتو در افغانستان هستند بر اساس قطعنامه شوراي امنيت سازمان ملل متحد بوده و اين شورا همه ساله حضور اين نيروها را به مدت يک سال تمديد مي کند. در حالي که حضور نيروهايي که در قالب ائتلاف براي مبارزه با تروريسم، تحت فرماندهي مستقيم آمريکا از ابتدا تا کنون قرار داشته اند، مستند به مجوز شوراي امنيت نيست. البته در برخي مصوبه هاي بعدي شوراي امنيت سازمان ملل متحد به حضور اين نيروها در افغانستان اشاره شده است اما هيچ گاه مفهوم اخذ مجوز را تداعي نمي کند. در مورد حضور ناتو در افغانستان بايد به چند نکته که حتي مي توان از آنها با نام چالش هاي فراروي ناتو در اين کشور ياد کرد، توجه داشت:
نخست، هر چند ناتو فرماندهي آيساف را در اختيار دارد و عملاً يک محور عمده در نبردهاي افغانستان بوده اما سياست هاي عملي برخي کشورهاي اروپايي و ترکيه در افغانستان برخاسته از سياست هاي ملي است و آنها را براي پيروي کامل از سياست هاي نظامي آمريکا در افغانستان تمايلي از خود نشان نمي دهند. اين موضوع شکافي را ميان اعضاي اين پيمان ايجاد کرده و از اين رو نوع رفتار کشورهاي عضو ناتو در افغانستان دچار دو دستگي شده است. دوم، ترديد نسبت به ماهيت سياست هاي آمريکا در مورد افغانستان و منطقه، موضوعي است که مانع از اين شده تا برخي اعضاي ناتو حاضر به هزينه منابع خود در مسير خواست هاي آمريکا شوند. سوم، آستانه تحمل برخي اعضايخصوصاً اروپايي ناتو در قبال مشکلات موجود در افغانستان و فشار افکار عمومي کشورشان چندان گسترده و نامحدود نيست. اين موضوع در افغانستان و فشار افکار عمومي کشورشان چندان گسترده و نامحدود نيست. اين موضوع حضور طولاني مدت را - آن هم در شرايط فعلي که آينده نبردها در افغانستان چندان روشن نيست - براي اين کشورها دشوار مي کند.
چهارم، ناتو به گونه اي پيچيده درگير موضوع افغانستان شده و طبيعتاً در اين شرايط موفقيت يا عدم موفقيت در افغانستان بر وجه جهاني اين سازمان و حتي کارکرد آينده آن مستقيماً تاثير خواهد گذاشت. عدم موفقيت ناتو در افغانستان در واقع ناکامي در مقابل جريان هاي تندرو و تروريسم تلقي مي شود و اين موضوع آثار مهمي را نه تنها در اين سازمان بلکه در ساير کشورها بر جاي خواهد گذارد. پنجم، به نظر ميرسد افزايش نيرويي که ناتو در آخرين مرحله - پس از تقاضاي رئيس جمهوري آمريکا در افغانستان و بغداد 7000 نفر - انجام داد، مي تواند از آخرين فرصت هايي باشد که اين سازمان در افغانستان در اختيار دارد. ششم، مجموعه نظرسنجي هاي واقع بينانه انجام يافته در افغانستان، کارنامه اميدوار کننده اي را از وضعيت نيروهاي ناتو نزد افکار عمومي مردم افغانستان، نشان نمي دهد. نظر سنجي يک سال پيش چند شبکه آلماني که در همين راستا صورت پذيرفت، مي تواند قابل توجه باشد. اين نظر سنجي که توسط چند شبکه خبري آلماني در فاصله دسامبر 2008 تا آوريل 2009 ميلادي به صورت شفاهي و با شرکت 1534 نفر انجام گرفت، براي غرب نتايجي نااميد کننده در بر داشت. اين نظر سنجي که در 34 استان انجام شد، نشان داد حمايت مردمي از حامد کرزاي و دولت وي کاهش يافته است. اکنون تنها 40 درصد از افغان ها معتقدند کشورشان در حال حرکت در مسير درست است که اين رقم در سال 2005 ميلادي، 77 درصد بود. اين نظرسنجي حاکي از آن است که ديدگاه مثبت مردم نسبت به ايالات متحده، در مقايسه با سال 2005 ميلادي، از 83 درصد به 47 درصد کاهش پيدا کرده است.
همچنين محبوبيت آمريکا در افغانستان در سال 2008 ميلادي، 18 درصد کاهش يافت که علت آن، کشتار غير نظاميان از سوي ناتو و آمريکا عنوان شد. از سوي ديگر، 77 درصد از پرسش شوندگان، پيشگيري از ادامه اين روند را مهم تر از مبارزه با نيروهاي القاعده و طالبان دانستند و 41 درصد از آنها، نيروهاي غربي را به دليل حملات اشتباه به مردم، مسئول دانستند؛ در حالي که تنها 28 درصد، نيروهاي طالبان و القاعده را به خاطر پنهان شدن در ميان غير نظاميان مقصر تلقي کردند. يکي از مهم ترين نکات نظر سنجي ياد شده، اين است که 25 درصد از مردم افغانستان، از اقدام هاي طالبان و القاعده در حمله به نيروهاي غربي حمايت مي کنند که اين رقم در سال 2006 ميلادي، 13 درصد بود.
منبع:همشهري ديپلماتيک، شماره 43